روز اول مدرسه
اول مهر و اولین روز مدرسه است. آفتاب پاییزی تمام محوطهي حیاط مدرسه را پوشانده است. بچهها لباسها و کفشهای نویشان را پوشیده اند و كيفهاي نوي خود را برداشتهاند، همه تمیز و مرتب. بچههای اول راهنمایی که تازه به این مدرسه آمدهاند اندكي نگران و بيشتر کنجکاو هستند. بعضی از مادرها هم آمده اند و از دور مراقب هستند و مضطرب.
اول مهر هميشه بوی کودکی ميدهد. مرا ميبرد به سالهای دور (سي و چند سال پيش) و اولين روزي كه پا به مدرسه گذاشتم. اولین روز سال اول ابتدايي، روزي با خاطرهي اضطرابي شيرين و ترسي دوست داشتني. ترس از اينكه مبادا مادرم مرا تنها در مدرسه رها كند. دبستان ما دبستاني قدیمی بود كه حیاطی بزرگ داشت و در انتهای کوچهای باریک و بن بست واقع بود. ناظمی داشت كه بيشتر اوقات تركهاي كوچك در دست داشت ولی مهربان بود و بندرت از آن استفاده ميكرد. معلم سال اول پیرمردی بود كه هميشه كت و شلواري مرتب و تميز ميپوشيد و كلاه لبهدار بر سر ميگذاشت. بلند قد بود و لاغر و با چهرهاي مهربان و دوست داشتنی. هر روز صبح زودتر از همهي معلمان ميآمد، دوچرخهاش را به درخت كاج گوشهي حياط تكيه ميداد و در حالي كه لباسش را مرتب ميكرد و كلاهش را بر سر ميگذاشت به طرف دفتر مدرسه ميرفت. ترس و اضطراب اولين روز مدرسه با دست نوازشي كه او بر سرم كشيد تبديل به خاطرهاي شيرين شد. گرماي دست او باعث شد كه ديگر هيچوقت از مدرسه هراس نداشته باشم.
اول مهر عجيب بوي كودكي ميدهد. دلت می خواهد برگردی به آن سالها. برگردی به اول ابتدایی و از اضطراب اولین روز مدرسه لذت ببری، از شلوغی خیابان نگران شوی. شعر کتاب فارسی را حفظ کنی و در راه خانه آن را بلند بخوانی. مادر بزرگت از اولین نوشتنهایت تعجب کند و کنجکاو در خطوط کتاب نگاه کند تا شاید او هم بتواند از خطوط كتاب سر دربياورد و از اين معجزت خواندن بهرهای ببرد.